زیاد برای
امید نمینویسم دیگه. بین من و اون فاصله ی زیادی افتاده. ما خیلی متفاوتیم. اون به شدت شبیه پدرشه و تنها نقطه اشتراکش با من عینکی بودن،خیال باف بودنشه. فکر نمیکنم از اوتیسم بودن دیگه نشانه ای تو وجودش باشه. خیلی از هم دوریم. اون به پدرش نزدیک تر و شبیه تره. به شدت اهل ارتباط و سفره. He is stubbo as a mule, لجبازیش رو اگر نتونه کنترل کنه عاقبت خوبی نخواهد داشت مگه خدا کمکش کنه، ما از هم دوریم. از دوشنبه ندیدمش. رفت سفر با خانواده ام.رفتن بندرانزلی، من نرفتم. مریض بودم و علاقه ای هم به دریا تو این سرما نداشتم. چرا با امید بهم خوش نمیگذره. نمیخوام از این بابت عذاب وجدان بگیرم. ازش بدم نمیاد اما مثل ده ها آدم دور و برم، نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم. البته که باهاش حرف میزنم. از هر چیزی که از ذهنم عبور میکنه. گاهی حرف هام براش جذابه. اما میدونه یه مامان داره که زیادی ساکته. فکر میکنم وقتی بزرگتر بشه ترکم کنه و با پدرش زندگی کنه. اون و پدرش خیلی با هم خوشند و البته پدرش رو خیلی قبول داره اما همیشه با من مخالفت میکنه. تو بدیهیترین مسایل علمی حتی. من رو به شکل دستگاه خودپرداز میبینه و از پدرش هیچی درخواست نمیکنه. از دوشنبه ندیدمش اما حقیقتش رو بگم، دلم براش تنگ نشده. میدونم اون هم دلش برای من تنگ نشده. دل من خیلی خیلی سخت برای کسی تنگ میشه. راستش فقط برای مادرم دلم تنگ میشه. بیشتر دلتنگ موقعیت ها هستم تا افراد. هر وقت خوشی که تجربه کرده ام. با امید زیاد اوقات خوشی نداشتم. بیشتر رابطه انگل و میزبان بوده. امیرعطار برعکس من رو غرق بوسه میکنه و مدام بهم میگه دوستم داره. اما حتی وقتی دو هفته بیمارستان بودم هم دلم براش تنگ نشد. البته افسرده بودم و فکر نمیکنم اون زمان خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 17:42